اصول گرائی از دیدگاه نهخ البلاغه
اصول گرايي از ديدگاه معارف اسلامي
محمد سلماني كياسري
قسمت اول
مقدمه
پس
از انقلاب اسلامي واژگاني از سوي افراد و گروههايي مطرح و مورد استفاده
قرار گرفته است واژگاني نظير حزب الله خط امام اسلام محمدي اصلاح طلبي ... و
در سالهاي اخير واژه اصولگرايي مورد استفاده قرارگرفته است .
گرچه اين
الفاظ هر يك داراي معاني بسيار گسترده و جامع و مفاهيمي بسيار عميق و
فراجناحي دراد اما دربسياري موارد مورد بهره برداري جناحي و گروهي
قرارگرفته است . سليقه و فكر خاصي سعي كرده بنوعي قرابت و نزديكي خود را
بايكي از اين واژگان بيان دارد و بدينسان با اخصاص اين واژگان به جمعيت و
گروه خود نوعي انحصار و سواستفاده غيرمنطقي از اين واژگان را عملي بسازند.
اما حقيقت اين است كه ..........
پس
از انقلاب اسلامي واژگاني از سوي افراد و گروههايي مطرح و مورد استفاده
قرار گرفته است واژگاني نظير حزب الله خط امام اسلام محمدي اصلاح طلبي ... و
در سالهاي اخير واژه اصولگرايي مورد استفاده قرارگرفته است .
گرچه اين
الفاظ هر يك داراي معاني بسيار گسترده و جامع و مفاهيمي بسيار عميق و
فراجناحي دراد اما دربسياري موارد مورد بهره برداري جناحي و گروهي
قرارگرفته است . سليقه و فكر خاصي سعي كرده بنوعي قرابت و نزديكي خود را
بايكي از اين واژگان بيان دارد و بدينسان با اخصاص اين واژگان به جمعيت و
گروه خود نوعي انحصار و سواستفاده غيرمنطقي از اين واژگان را عملي بسازند.
اما
حقيقت اين است كه اين الفاظ متعلق به هيچ شخص و گروهي نيست و هر كس و
هرجناحي كه بر اساس اصول معني اين واژگان عمل نمايند يكي از مصاديق آنها
خواهند بود.
اما آيا تاكنون چنين بوده است آيا استفاده از اين واژگان
به طرز حقيقي بوده است و آيا سواستفاده و انحصارطلبي دربكارگيري از اين
الفاظ بچشم خورده يا خير اين سوالي است كه افكار عمومي بايد جواب آنرا بدهد
نمي توان گفت يكي از جفاهاي مشهوددر اين عصر تعريف غيرواقعي و محدود
اين واژگان بوده است . هر كس و هر گروهي به سليقه ونظر خود اين مفاهيم
گسترده وعميق را از جايگاه خود تنزل داده و به خواسته و مطالبات جناحي
محدود ساخته و زمينه را براي اختصاصي كردن اين واژگان مهيا ساخته اند.
واقعيت
امر اين است كه اين انقلاب متعلق به آحاد مختلف مردم است و مردم ثابت
نمودند بهتر از هركس و جريان ديگر هم اصولگرا هستند هم اصلاح طلب هم حزب
الله هستند هم خط امامي .
ممكن است بعضي رفتار افرادي از مدعيان
اصولگرا را ببينند و بر محدودگرايي و كوته نظري از آنرا ناظر باشند و با
خود بگويند انقلاب و اسلامي كه داراي بدترين اصول انساني و اسلامي هستند
وعدالت و دادگري را سرلوحه خود قرار داده است چگونه به منافع گروهي و جناحي
گروه خورده و تنزل پيدا كرده است اما حقيقت اين است كه هر نوع انحصارطلبي و
محدودگرايي جفا در حق آرمانهاي انقلاب ونظام اسلامي است .
نظام و
انقلاب آرمانهاي والايي دارند كه نمي تواند با منافع حزبي و جناحي همخواني
داشته باشد. خصوصا اينكه بعضي افراد فرصت طلب كه رفتار آنان هيچگونه
همخواني بااصول و آرمانهاي انقلاب ونظام ندارد و رفتار معامله گرايانه يا
ضد ارزشي و ضددادگري آنان موجب بدنامي اصولگرايي خواهد شد خود را در جمع
اصولگرايان قرار مي دهند و رفتار خود رااصولگرايي مي نامند.
اسلام به ذات خود ندارد عيبي هر عيب كه هست از مسلماني ماست اصولگرايي اصول معين و ارزشي و آرماني خود را دارد اگر كسي در ادعا خود را اصولگرا ناميد ولي در عمل بر خلاف آن عمل نمود اين ربطي به حقيقت اصولگرايي و آرمانگرايي ندارد.
در
اينجانكته اي قابل يادآوري است و آن اينكه نبايد هر كسي كه ادعاي
اصولگرايي نمود را با ديدمنفي بنگريم چه بسا افرادي كه در حقيقت فكروانديشه
اي خود ديدگاه صحيح اصولگرايي را مورد توجه دارند و در صدد بطور گسترش آن
هستند يقينا حساب اينگونه افراد با افراد سودجو جداست .
امام ره به فكر
و عمل مردم اعتقاد وايمان داشت و معتقد بود مردم در فهم و عمل بهترو جامع
تر از ديگران عمل مي كنند و مردم هم مي فهمند هم سره را از ناسره جدا مي
كنند.
در اين نوشته سعي شده است بخشي از اصول معين از ديدگاه ائمه
عليهم السلام در باب مسائل اجتماعي و حكومتي كه رعايت آنها حقيقت اصولگرايي
را روشن مي كند بيان گردد.
باشد تا با آگاهي و علم هر روز به جبهه
اصولگرايي افزوده شود گرچه تاكنون شعارهاي زيادي در باره اصولگرايي داده شد
اما در باره اين مهم چيزي از اصول و آرمانهاي ديني نگاشته نشده است و يا
اگر شده در حد بسيار محدود بوده . اميد است اين نوشتار گامي در جهت تبيين
اصولگرايي حقيقي باشد و زمينه اي جهت بسط و گسترش فرهنگ اصولگرايي گردد.
اساس بينش اصولگرايي
در
بعضي مواقع وقتي مي خواهيم از فرهنگ اسلام و جامعيت آن دفاع كنيم مي گوئيم
اسلام پيرامون همه مسائل جامعه حرف و برنامه دارد. چيزي ناگفته نمانده است
بايد حقايق آنرا در بين متون دين پيدا كنيم .
اما وقتي مي خواهيم از
اصولگرايي صحبت كنيم در بعضي مواقع خواسته ها و تمايلات شخصي و مطالبات
جناحي را بحساب اصولگرايي مي نويسيم . انگار مائيم كه اصولگرايي را تبيين
مي كنيم و محورهاي آنرا معين مي نمائيم ظاهر لفظ اصولگرا بمعني اين است كه
از اصولي تبعيت مي كند و به اصولي معتقد و متعهد است اما اين اصول چه مي
باشد و از كجا آمده آمده آيا قبلا اين اصول بوده يا خير ما اين اصول را
معين مي كنيم يااين اصول معين بوده و ما آنرا نقل مي كنيم و سئوالات زيادي
پيرامون اين موضوع وجود دارد كه بي پاسخ مانده است . حرف ما اين است كه آيا
اساس بينش اصولگرايي وجود داشته و يا ما آنرا بوجود آورديم آيا تنزل
اصولگرايي به خواسته ها و مطالبات حزبي و جناحي جز اصولگرايي است آيا با
تعاريف محدودي كه از اصولگرايي ارائه مي كنيم خطر بي محتوا شدن مفاهيم
اصولي بوجود نمي آيد چرا به اصول معين در اسلام و گفتار ائمه عليهم اسلام
استناد نمي كنيم چرا به اصول معين حكومتي كه در نهج البلاغه به صراحت آمده
توجه و اشاره نمي كنيم چرا راي به فلان وزير و يا فلان موضوع محور
اصولگرايي قرار مي گيرد كه كسي راي ندهد اصولگرا نيست
بايد پذيرفت كه
اسلام اصول معين در مسائل اجتماعي و حكومتي دارد و اگر اقعا ما قصد ترويج
اصولگرايي را داريم بايد اصول حكومتي اسلام كه در جزئي ترين مسائل آن روشن
شده را محور و معيار خود قرار داده و بر اساس بينش ديني و الهي اصولگرايي
را تعريف و ارائه نمائيم و از هر گونه محدود سازي يا تنزل از مفاهيم واقعي
اجتناب كنيم .
اسلام در زمينه حكومت مسئوليت امانت داري قانون عدالت
لياقت و شايستگي قاطعيت عزت طلبي ـ اصلاح طلبي ساده زيستي ـ احترام به حقوق
ديگران ـ همراهي و همدلي با مردم نفي باج دهي و باج گيري اصل خدمت ـ مدارا
با مردم ـ جانبداري از حق نفي امتيازطلبي ـ نفي مصلحت انديشي نفي ظاهرسازي
و رياكاري و افراط و تفريط و دهها عناوين ديگر حقوقي اجتماعي و حكومتي حرف
و برنامه دارد.
يك اصولگرا قبل از آنكه قيل و قال خود وديگران را مطرح
نمايد بايد به اصول معين در حكومت اسلامي توجه و استناد داشته باشد تا
بعنوان يك اصولگراي حقيقي مطرح شود.
آنقدر اصول ديني در مسائل حكومتي
دل انگيز و آميخته با فطرت بشري است كه طرح آن و دفاع از آن موجب حمايت و
تحسين افكار عمومي خواهد شد. يعني مردم آن اصول عدالت گستر دين اسلام را
پذيرفته و براي آن قيام نموده و براي احيا آن در جامعه هر نوع هزينه اي را
تقبل مي كنند.
اصل رابطه جامعه و حكومت
ناگزيريم
براي پرداختن به اصول حكومتي اسلام چند نكته لازم را توضيح دهيم . حكومت
براي جامعه امري لازم و ضروري است جامعه بدون حكومت جامعه اي ناامن جامعه
اي عاري از آسايش و امنيت است لذا علي عليه السلام حكومت و حاكم را براي
جامعه امري لازم و اجتناب ناپذير دانسته و فرموده : لابد للناس من امير
براو فاجر (1 ) مردم بايد امير داشته باشند چه نيكوكار چه فاسق .علي عليه
السلام در گفتاري ديگردليل اين قاعده را با استدلال چنين بيان مي فرمايد :
«
زمامدار ظالم و ستمگر بهتر است از فتنه (هرج و مرج ) كه پيوسته در جامعه
وجود داشته باشد(2 ) علي عليه السلام نه آنكه حكومت ظالم و ستمگر را تاييد
كند بلكه از باب دفع افسد به فاسد حكومت را تحت هر شرائط بهتر از هرج و مرج
و ناامني و فتنه مي دانند چرا كه بهر صورت حكومت داراي نظم و مقرراتي است
كه جلوي ناامني و هرج و مرج را كه بدترين شكل جامعه است مي گيرد.
اصلاح
و پالايش جامعه بدون اصلاح حكومتي امري ممتنع است توجه به حكومت براي
اصلاح جامعه مورد توجه امامان معصوم بوده است به همين جهت است كه حساسيتي
زياد در رابطه با حكومت و حاكم و رهبر عادل در نهج البلاغه بچشم مي خورد و
اين همه براي اصلاح حكومتي است كه منجر به اصلاح جامعه خواهد شد. لذا بايد
پذيرفت اگر نهج البلاغه حكومت را براي جامعه امري لازم و ضروري دانسته براي
حكومت سالم و نيكو نيز ارائه طريق نموده و جايگاه امام و پيشواي دادگر را
توصيف نموده و اثرات ارزنده امام عادل را بيان نموده است .
اصل ضرورت حكومت عدل در جامعه اسلامي
جامعه
اسلامي به حال خود رها نشده است بلكه كلمات و جملات ائمه عليهم السلام در
راستاي سرپرستي حكومت عدل در جوامع اسلامي بيانگر آن است كه هيچگاه ائمه
عليهم السلام خواستار جامعه منهاي رهبر عادل و دادگر نبوده اند.
وقتي
به نهج البلاغه مراجعه مي شود اين حساسيت كاملا مشهود است . علي عليه
السلام در فرازي مي فرمايند : از اين اندوهناكم كه بي خردان و تبهكاران اين
امت حكومت را به دست آورند و مال خدا را دست به دست بگردانند و بندگان او
را به بردگي كشند با نيكوكاران بجنگند و با فاسقان همراه باشند . (3 ) علي
عليه السلام بصراحت نگراني خود را از اين كه حكومت به دست نااهلان بيفتد
بازگو مي كنند و وضعيت ناهنجاري كه در زمان حكومت نااهلان اتفاق مي افتد را
مطرح مي فرمايند در واقع اين هشداري به جامعه اسلامي است كه حكومت خود را
به دست افراد نالايق و ناشايست ندهند.
امام حسين عليه السلام زماني كه
مخالفت خود با حاكميت يزيد را بيان مي فرمايند در جواب مروان ابن حكم
نگراني خود را از حاكميت يزيد چنين بيان مي دارند : و علي الاسلام اسلام
اذابليت الامه براع مثل يزيد(4 ) ديگر بايد با اسلام خداحافظي كرد و فاتحه
اسلام را خواند زماني كه شخصي مثل يزيد حاكميت جامعه اسلامي را بدست گيرد.
پيامبر
بزرگوار اسلام نيز در جمله اي حكمت آميز مي فرمايد : لكل شي آفه تفسده و
آفه هذاالدين ولاه السو(5 ) يعني براي هرچيزي آفت است كه موجب فساد آن مي
شود و آفت دين رهبران و زمامداران فاسد هستند.همه اين جملات گران اين است
كه اسلام رهبري ناسالم و فاسد را براي جامعه ديني امضا نمي كند نه آنكه
امضا نمي كند بلكه به جوامع ديني هشدار مي دهند كه سلامت شما با رهبران شما
رقم مي خورد و اگر رهبران ناسالم بر جامعه ديني حكمراني نمايند از حقيقت
دين و از حقيقت اسلام چيزي باقي نمي ماند و مصالح جامعه اسلامي بر باد مي
رود.
علي عليه السلام علما و دانشمندان را دراين رهگذر داراي مسئوليت
خاص مي داند و آنانرا در انتخاب رهبر و نحوه حكومت مسئول دانسته مي فرمايد :
يعني اگر خداوند از علما عهد و پيمان نگرفته بود كه در برابر شكم بارگي
ستمگران و گرسنگي مظلومان سكوت نكنند و مهارشتر خلافت را بركوهان آن
انداخته آن را رها مي نمودم (6 ) علما و دانشمندان در جامعه ديني مسئوليت
بسيار خطير دارند سكوت آنها ممكن است ناهنجاري اجتماعي را بهمراه داشته
باشد لذا دقت و توجه آنها به مسئله حكومت و رهبري جامعه سالمت جامعه و مردم
را بهمراه دارد.
چون عناصر اصلي شكل دهنده حكومت مردم هستند علي عليه السلام در كلامي جايگاه حكومت و دقت عمل آنانرا گوشزد مي كنند و مي
فرمايند : و ان في سلطان الله عصمه لامركم فاعطوه طاعتكم غير ملومه و
لامستكره بها(7 ) يعني همانا حكومت الهي حافظ امور شماست بنابر اين زمام
امور خود را بي آنكه نفاق ورزيد و يا كراهتي داشته باشيد به دست امام خود
بسپاريد.
در اين حكومت هم اهميت حكومت ديني روشن مي شود و هم جايگاه
مردم يعني مردم بدون آنكه اجبار و يا كراهتي داشته باشند و بدون آنكه ظاهر
سازي كند و نفاق ورزند. امام خود را بشناسند و حكومت را به او بسپارند تا
امور آنها گردش صحيح و سالم داشته باشد.
ونيز در فرازي ديگر و بهتر و
گوياتر خصوصيات رهبر را برمي شمرد و مردم را به اين امر آشنا مي سازد مي
فرمايد : ايهاالناس ان احق الناس بهذاالامر اقواهم عليه و اعلمهم بامرالله
فيه (8 ) . يعني اي مردم سزاوارترين افراد به رهبري و زمامداري جامعه
اسلامي آن كسي است كه در تحقق حكومت نيرومندترو در آگاهي از فرمان الهي
داناتر باشد دو محور اساسي در اين فرمايش مولا بچشم مي خورد قدرت و توانايي
مديريت جامعه ـ علم و آگاهي بيشتر از ديگران از فرامين ودستورات الهي يعني
رهبر بايد آگاهترين فرد به دستورات ديني و الهي باشد.
لذا روشن مي شود
كه در مكتب اسلام هم حكومت به هركسي سپرده نشد ونسبت به شناسايي رهبر
توصيه و سفارش شده و هم شاخصه هاي رهبري بيان گرديده تا جامعه در شناسايي
رهبر خود دچار اشتباه و سرگرداني نشود.
پاورقي :
1 ـ نهج البلاغه خطبه 40
2 ـ غرر ج 2 ص 784
3 ـ نهج البلاغه نامه 62
4 ـ نهج البلاغه نامه 62
5 ـ نهج الفصاحه ص 478
6 ـ نهج البلاغه خطبه 3
7 ـ نهج البلاغه خطبه 169
8 ـ نهج البلاغه خطبه 173
اصل عدالت امام و رهبر
از آنجائیکه نقش امام و رهبر و مسئول جامعه اسلامی بسیار حساس و مهم می
باشد اهمیت رهبر و زمامدار اسلامی نیز بسیار مهم خواهد بود . پیامبر اکرم
می فرماید : اذاتغییرالسلطان تغییرالزمان (9 ) یعنی زمانی که سلطان و
زمامدار تغییر کند اوضاع زمانه تغییر خواهد کرد و دگرگون خواهد شد این
تاثیرپذیری جامعه از مدیر جامعه است
علی علیه السلام در گفتاری حاکم را چنین معرفی می فرماید : السلطان وزعه
الله فی ارضه (10 ) یعنی حاکم اسلامی پاسبان و نگهبان الهی در روی زمین است
. ودرگفتاری حکیمانه موقعیت منحصر بفرد رهبر را چنین بیان می فرمایند : «
جایگاه رهبر چونان ریسمانی محکم است که مهره ها را متحد ساخته به هم پیوند
می دهد » اگراین رشته ها از هم بگسلد مهره ها پراکنده و هر کدام به سویی
خواهند افتاد و سپس هرگز جمع آوری نخواهد شد » (11 )
رهبر عامل ثبات و وحدت جامعه است اگر این عنصر کلیدی جامعه آسیب ببیند یا
از بین برود تفرقه و پراکندگی متوجه جامعه خواهد شد و با تفرقه و ازهم
پاشیدگی جامعه هرگز روی سعادت را نخواهد دید.
اولین و موثرترین اثر رهبر ایجاد وحدت بین آحاد مختلف جامعه است .
وقتی به حضرت علی علیه السلام پیشنهاد می دهند برای کاری از شهر خارج شوند.
حضرت چون رهبری مسلمین را بعهده داشت فرمود : من مثل محور سنگ آسیاب باید
برجای خود بمانم تا همه امور کشور پیرامون من و به وسیله من به گردش درآید
اگر من از محور خود دور شوم مدار آن بلرزد و سنگ زیرین آن فرو ریزد.
همه اینها که گفته شد در باره موقعیت و جایگاه رهبری بود اما ارزش و بهای
رهبری به عدل و دادگری اوست . علی علیه السلام می فرماید : فاعلم ان افضل
العباد عندالله امام عادل هدی و هدی یعنی بدان که بدترین و برترین بندگان
خدا در پیشگاه او رهبر عادل است که هم خود هدایت شده و دیگران را هدایت می
کند.
وجود رهبرعادل موجب بسط و گسترش عدل و عدالت خواهد شد و ارزش رهبر نیز به
عدالت و اجرای عدالت اوست . امام حسین علیه السلام در نامه ای بمردم کوفه
می فرماید :
به جان خودم سوگند : پیشوای راستین و امام بر حق کسی است که به کتاب خدا
عمل نموده و راه قسط وعدل را پیشه خود سازد و از حق پیروی کرده وجود خویش
را وقف و فدای فرمان خدا کند(13 )
علی علیه السلام و اصل عدالت
مردم از هر قوم و جماعتی و از هر مکتب و مذهبی علی را بعدالت و عدالت را به
علی می شناسند علی (ع ) آنگونه مجری عدالت بود که از هر جماعتی به مدح و
ثنای علی پرداختند و علی (ع ) را مظهر عدالت خواندند.
علی علیه السلام بر اساس فطرت بشری آنگونه که عدالت الهی مقتضی بود عمل
نمود لذا زبانهای مختلف از گاندی گاوپرست تا جورج جرداق مسیحی تاابن ابی
الحدید از اهل تسنن به تحسین و تمجید عدالت علوی پرداختند. علی علیه السلام
چنان جاذبه ای ایجاد نمودکه بعضی از اهل مسیحیت و بعضی از اهل تسنن به
دفاع از او پرداختند و منتقدین بی انصاف را به باد انتقاد گرفتند.
ماجرای ذی غار انسان را شگفت زده می کندکه نگاه علی (ع ) به حاکمیت وحکومت
چگونه است و اگر حاکمیت نتواند عدالت را آنگونه که باید احیا نماید و باطل
نابود گرداند به لنگه کفشی هم بها و ارزش ندارد. ابن عباس می گوید در منطقه
ذی غار علی علیه السلام مشغول پینه زدن کفشی بود بانگاهی به من فرمود قیمت
این لنگه کفش چقدر است .گفتم : هیچ قیمتی ندارد . فرمود والله لهی احب الی
من امرتکم الا ان اقیم حقا اوادفع باطلا(14 ) یعنی بخدا سوگند همین کفش بی
ارزش نزد من از حکومت برشما محبوب تر است مگر اینکه بتوانم با آن حکومت
حقی را اقامه نمایم و یا باطلی را دفع نمایم .
نکته با ارزشی که در کلام مولا امیرالمومنین علیه السلام بچشم می خورد
توانایی برای اقامه حق و دفع باطل است بعبارت دیگر علی علیه السلام از این
سخن نمی گوید که اقامه حق را دوست دارم و یا خواستار دفع باطل هستم بلکه
مقصود علی علیه السلام این است که باید توانایی اقامه حق و دفع باطل
وجودداشته باشد. چه بسیار افرادی که اقامه حق را دوست دارند و خواستار رفع
باطل نیز هستند یا راه آنرا نمی دانند یا قدرت آنرا ندارند. و یا قدرت
دارند ولی درصدد و اقامه حق نیستند و خواهان رفع باطل نمی باشند چرا که خود
همراه باطل هستند. علی علیه السلام سیر قدرت را اقامه حق و رفع باطل می
داند اگر مردانی کسب قدرت نمودند که اقامه حق و رفع باطل نمایند این سیر
مورد نظر علی علیه السلام است . آیا می توان گفت حکومت اسلامی تحقق پیدا
کرد ولی عملا در آن اقامه حق و رفع باطل صورت نگیرد.
یکی از موارد اقامه حق زمانی است که حق ضعیف جامعه در برابر کسی استکه قوی و
قدرت و دارای موقعیت است قرار گیرد شعاردادن اینکه جانبداری از حق می کنیم
کار آسانی است اما انسان وقتی در این ماجرا قرار گیرد و خود را در برابر
قدرت و موقعیت ببیند و طرف دیگر را ضعیف و ناتوان و یک فرد معمولی در این
هنگام است که جانبداری از حق کار سخت و دشواری خواهد بود اما دیدگاه علی
علیه السلام روشن است حضرتش می فرماید : الذلیل عندی عزیز حتی آخذ الحق له و
القوی عندی ضعیف حتی آخذ الحق منه 15. یعنی خوارترین افراد نزد من عزیز
است تا حق او را بازستانم و نیرومند و قوی در نظرم پست و ناتوان است تا حق
را از او بازگردانم . اجرای سیره علوی آن استکه انسان جانبداری از حق نماید
نه جانبداری از قدرت و موقعیت و اینجاست که اصولگرا بمعنای واقعی مشخص
خواهد شد یعنی کسانی که در برابر قدرت و موقعیت منفعل می شوند و توانایی
اقامه حق را برای فرد معمولی و ضعیف جامعه ندارد نه آنکه اصولگرا نیستند
بلکه بر ضد اصولگرائی گام برمی دارند شیوه علی ابن ابیطالب یاری حق و انسان
حق طلب است یعنی فریاد حق جویی که بگوش او بخورد آنرا حمایت می کند و در
برابر کسی که از حق روی گردان است سخت می ایستد و مقاومت می کند . می
فرماید : و لکنی اضرب بالمقبل الی الحق المدبر عند و بالسامع المطیع العاصی
المریب ابدا16 یعنی من همواره به یاری انسان حق طلب بر هر کس می کوبم که
از حق روی گردان است و با یاری فرمانبردار مطیع نافرمان اهل تردید را در هم
می کوبم . علی علیه السلام درصدد احیا حق و عدالت است روح و جان او بر این
استوار است که عدالت را در جامعه احیا نماید و در این رهگذر از هیچ تلاشی
فروگذار نمی کند.
جدیت علی (ع ) برای مبارزه با فساد و مخالفان حق زبانزد خاص و عام است برای
مبارزه با فساد و خودخواهی و گمراهی راهی جز جدیت و قاطعیت وجود ندارد.
علی (ع ) می فرماید : ولعمری ما علی من قتال من خالف الحق و خابط الغی من
ادهان و لاایمان . یعنی سوگند به جانم در مبارزه با مخالفان حق و آنان که
در گمراهی و فساد غوطه ورند یک لحظه سستی ومدارا نمی کنم .
علی (ع ) مدارا با مردم را توصیه می کند اما وقتی بحث از مبارزه با انحراف و
گمراهی است قاطعیت را مطرح می فرمایند و مدارا را جایز نمی شمارند. در
فرازی دیگر برای دادخواهی و حمایت از مظلومان می فرماید : « بخدا سوگند داد
ستمدیده را از ظالم ستمگر بستانم و مهار ستمگر را بگیرم و به آبشخور حق
وارد سازم گرچه تمایل نداشته باشد17.
علی (ع ) برای اجرای عدالت همت بلند و قاطع خود را سرمایه می کند و کمترین
نرمش و سازش را روانمی دارد کسی که دنبال عدالت علوی است باید بداند سخنان
آن بزرگوار و روحیات و افعال آن عزیز و گرامی بهترین توشه راه برای نیل به
عدالت است . نباید از شعار عدالت استفاده کرد ولی در عمل بر خلاف مشی
امیرالمومنین عمل نمود. اصولگرا راه علی را پیش روی خود دارد اگر بخواهد
عمل نماید هیچ مانع و مشکلی جلودار او نیست مگر آنکه ضعف نفس داشته باشد و
از شعار علی استفاده کند و در عمل بماند که این صد البته مشی مردان حق نیست
.
هدف حکومت دینی چیست
بسیاری از افراد برای بدست گیری حکومت خصوصا در جوامع اسلامی شعارهای زیبا و
اسلامی می دهند. برای رضای خدا ـ برای خدمت به خلق خدا ـ برای انجام وظیفه
و... البته اینگونه فریبکاری در اعصار مختلف از جوامع اسلامی وجود داشته
است . بعنوان نمونه ابومسلم خراسانی در زمان امام صادق (ع ) با شعارالرضی
من آل محمد (یا الرضا من آل محمد) به میدان آمد و حکومت را بدست گرفت در
پرونده این شخص کشتن بیش از شش صد هزار انسان ثبت شده است 18. صرف شعار نمی
تواند گویای نیت درونی حکام باشد اساسا افراد زیرک در جوامع اسلامی برای
آنکه مردم را رام کنند و حساسیت مذهبی مردم را خوب می دانند از شعار مذهبی و
اسلامی استفاده می کنند اما در یک برهه از تاریخ درباره حکومت ادعایی شده و
بدان نیز عمل شد علی (ع ) درباره هدف حکومت و بدست گیری قدرت را چنین می
فرمایند : « خدایا تو می دانی که جنگ و درگیری ما برای بدست آوردن قدرت و
حکومت و دنیا و ثروت نبوده است بلکه می خواستم نشانه های حق و دین تو را در
جایگاه خویش بازگردانیم و در سرزمین های تو اصلاح کنیم تا بندگان ستمدیده
ات در امن و امان زندگی کنند و قوانین و مقررات فراموش شده تو بار دیگر
اجرا گردد . » 19 از تعریف نهج البلاغه درباره حکومت چنین بدست می آید :
1 ـ هدف از حکومت کسب قدرت نیست بلکه حکومت مقدمه ای برای اهداف عالیه اسلامی است .
2 ـ حکومت وسیله ای برای رسیدن به دنیا و ثروت نیست بلکه هدف از حکومت
الف ) احیا نشانه های حق و دین در جامعه است .
ب ) ایجاد اصلاح و ایجاد امنیت برای مردم .
ج ) اجرای قوانین و مقررات الهی .
با بیان این نکات روشن می شود که هدف حکومت برنامه های الهی واجرای فرامین
الهی و ایجاد اصلاح برای مردم مظلوم و ایجاد امنیت و آسایش برای آنهاست .
گرچه در این شعارهای عالی ذکر شد و می تواند جذاب و مورد توجه قرار گیرد
ولی شعاردهنده کسی استکه قبل از دیگران مجری احکام الهی بوده و قبل از آنکه
بگوید عمل نموده و صرفا از شعارهای زیبا استفاده نکرده است . علی حکومت و
قدرت را برای اهداف عالیه می خواهد اما دنیاطلبان حکومت و قدرت را برای
امیال نفسانی و احیا خواسته های شیطانی و دنیا و ثروت می خواهند. از قدرت
لذت می برند و برای تصاحب قدرت از هیچ عملی فروگذار نمی کنند. وقتی قدرت
بدست آمد همه اندیشه ها و شعارها فراموش می شود. کسی که مقتدای او علی است
می داند حکومت بهایی ندارد. قدرت ارزشی ندارد جز آنکه در مسیر دین و اجرای
فرامین الهی قرار گیرد. اما کسی که وسوسه های شیطانی در دل اوست او قدرت و
موقعیت را می خواهد حال بهر بهانه و شعاری که لازم باشد و هر هزینه ای که
از دین و ارزشهای الهی لازم باشد.
پاورقی :
9 ـ بحار ج 77 ص 165
10 ـ نهج البلاغه حکمت 332
11 ـ نهج البلاغه خطبه 146
12 ـ نهج البلاغه خطبه 164
13 ـ طبری ج 7 ص 235 ارشاد ص 204
14 ـ نهج البلاغه خطبه 33
15 ـ نهج البلاغه خطبه 37
16 ـ نهج البلاغه خطبه 6
17 ـ نهج البلاغه خطبه 136
18 ـ سیری در سیره ائمه علیه اسلام ـ شهید مطهری ص 122 ـ119
19 ـ نهج البلاغه خطبه 131